از گـوگـوش تا ســروش

ساخت وبلاگ

جامعه در خروش، از گوگوش تا سروش

سیدعلی همچــنان کلــه شــق و چمـــوش

.

پای منقل دمـق، بی تـوان و رمـق

مانده و امانده، فرمانده، بی تاب و توش

.

کار و بارش شده، خود-خوری، غُرغُری

صبح، شب، توی هرجلسه، یا زیرِ دوش

.

دل نمانده براش، از خروش و خراش

گوئیا خیکی از سیر و سرکه ست توش

.

توی کابوس خونبارِ خود رفته است

یک قدم مانده تا سرنگونیش، دوش

.

بعد با ترس و لرز اغتشاشیده است

برخود و بخت برگشته ی خود، خموش

.

باز البته از رو نرفته ست هنوز

سنگ پا خورده گویی و آبیم روش

.

گوید ای هرکه یا هرچه یا هرکجا

ای خدا، ای فلک، ای طبیعت، بهوش!

.

دینِ حق دارد از دست ما می رود

آی مهدی، دقیقـاً کجــــایی؟ .. بکوش!

.

از ته چاه بیرون بیا زودتر

بی توقف لباس سپاهی بپوش

.

آید از غیب ناگه ندا بی ادا

کای فلان ِ فلان، جانی خرقه پوش

.

باش تا عبرت روزگارت کنند

عاقبت کودکان و زنان با خروش

.

تا دُم ات را بگیرند و بیرون کشند

از توی چاله ای در خیابانِ شوش

يادداشت ‏های شـــــبانه...
ما را در سایت يادداشت ‏های شـــــبانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eh118 بازدید : 63 تاريخ : يکشنبه 16 بهمن 1401 ساعت: 3:22